جدول جو
جدول جو

معنی کوچ دادن - جستجوی لغت در جدول جو

کوچ دادن
(رَ دَ)
رحلت دادن. به مهاجرت واداشتن. از جایی به جایی نقل کردن. (فرهنگ فارسی معین). ترحیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچانیدن: اگر فرمان شود به مسارعت نوروز و قتلغشاه به کوچ دادن قیام نمایی. (تاریخ غازان ص 89)
لغت نامه دهخدا
کوچ دادن
کوچاندن فرا روندان فاتوراندن رحلت دادن بمهاجرت وا داشتن از جایی بجایی نقل کردن: اگر فرمان شود بمسارعت نوروز و قتلغشاه بکوچ دادن قیام نماییم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوچه دادن
تصویر کوچه دادن
کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
کوچاندنی. رجوع به کوچاندنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نُ / نِ / نَ کَ دَ)
مفعول بودن. امرد بودن. (فرهنگ فارسی معین). راضی به عمل بد شدن. برای مفعول واقعشدن آماده بودن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کود دادن. رجوع به کود دادن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ کَ دَ)
گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. (آنندراج). به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. (ناظم الاطباء). راه دادن به کسی تا وارد شود یا بگذرد. (فرهنگ فارسی معین). به دو سوی شدن انبوهی مردم و بازگذاشتن راهی نسبتاً وسیع برای گذشتن بزرگی یا چیزی بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه باز کردن از میان جمعیت برای اینکه کسی یا شخص عالی مقامی بگذرد. در صورتی این عمل کوچه دادن نامیده می شود که مردم به اختیار خویش روند و راه بازکنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) :
چرخ از جان شنود نالۀ جانکاه مرا
زلف شب کوچه دهد آه سحرگاه مرا.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
ز هر طرف که رود اهل درد کوچه دهند
به ملک عشق کسی کو به عیش متهم است.
طالب آملی (از آنندراج).
در این بساط من آن بحر پر شر و شورم
که بحر کوچه دهد همچو رود نیل مرا.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ گَ تَ)
ریختن کود به زمین برای ازدیاد محصول زراعتی یا به دست آوردن نوع بهتر از محصولات و رجوع به کود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوش دادن
تصویر دوش دادن
مدد کردن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش دادن
تصویر جوش دادن
بهم پیوستن دو چیز سخت (چون دو تکه فلز) التصاق دادن لحیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه دادن بکسی تا وارد شود یا بگذرد: چرخ از جان شنود ناله جانکاه مرا زلف شب کوچه دهد آه سحر گاه مرا. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
پیمان بستن، سوگند خوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
لتخصيبٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
Fertilize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
fertiliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
fertilizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
fertilizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
düngen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
nawozić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
удобрять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
کھاد دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
সার দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
ปุ๋ย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
mbolea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
gübrelemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
肥料を与える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
施肥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
להפרות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
удобрювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
memupuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
खाद डालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
bemesten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
fertilizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کود دادن
تصویر کود دادن
비료를 주다
دیکشنری فارسی به کره ای